سخندان: تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری. سوزنی. کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم. سوزنی. کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش نام. نظامی. بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی. پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع از برای شعرمحتاج سخن پرور بود. امیرخسرو دهلوی
سخندان: تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری. سوزنی. کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم. سوزنی. کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش نام. نظامی. بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی. پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع از برای شعرمحتاج سخن پرور بود. امیرخسرو دهلوی
جان بخش، برای مثال بیا ساقی آن می که جان پرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است (نظامی۵ - ۹۴۶)، شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جان پروری (نظامی۵ - ۸۶۶)
جان بخش، برای مِثال بیا ساقی آن می که جان پرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است (نظامی۵ - ۹۴۶)، شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جان پروری (نظامی۵ - ۸۶۶)
کنایه از متشرع. (آنندراج). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده دین: قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرور ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی. ملک بوسعید آفتاب سعادت جهاندار و دین پرور و دادگستر. فرخی. خدای حکم چنان کرده بود کان بت را ز جای برکند آن شهریار دین پرور. فرخی. کجا معاویه و کو یزید و کو هشام کجاست عمر عبدالعزیز دین پرور. ناصرخسرو. پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342). گروهی بر آن کوه دین پروران مسلمان فارع زپیغمبران. نظامی. بصدقی که روید ز دین پروران به وحیی که آید به پیغمبران. نظامی. تو دین پروری خصم کین پرور است. فرشته دگر اهرمن دیگر است. نظامی. بدامن پاکی دین پرورانت بصاحب سری پیغمبرانت. نظامی. چنین پادشاهان که دین پرورند ببازوی دین گوی دولت برند. سعدی. جهانبان و دین پرور و دادگر نیامد چو بوبکر بعد از عمر. سعدی. و دایم موقر... و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
کنایه از متشرع. (آنندراج). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده دین: قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرور ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی. ملک بوسعید آفتاب سعادت جهاندار و دین پرور و دادگستر. فرخی. خدای حکم چنان کرده بود کان بت را ز جای برکند آن شهریار دین پرور. فرخی. کجا معاویه و کو یزید و کو هشام کجاست عمر عبدالعزیز دین پرور. ناصرخسرو. پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342). گروهی بر آن کوه دین پروران مسلمان فارع زپیغمبران. نظامی. بصدقی که روید ز دین پروران به وحیی که آید به پیغمبران. نظامی. تو دین پروری خصم کین پرور است. فرشته دگر اهرمن دیگر است. نظامی. بدامن پاکی دین پرورانت بصاحب سری پیغمبرانت. نظامی. چنین پادشاهان که دین پرورند ببازوی دین گوی دولت برند. سعدی. جهانبان و دین پرور و دادگر نیامد چو بوبکر بعد از عمر. سعدی. و دایم موقر... و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد: بخاییدش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان). زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی. - امثال: دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا). - روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم. حافظ. سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش. حافظ. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد: بخاییدش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان). زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی. - امثال: دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا). - روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم. حافظ. سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش. حافظ. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
نافذالکلمه. که سخن او را بشنوند. مهتر و رئیس: مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
نافذالکلمه. که سخن او را بشنوند. مهتر و رئیس: مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
که سخا را پرورش دهد. که سخا را شروع کند. که از بسیاری بخشش دیگران را بسخاوت وا دارد. سخادوست. سخی. بسیار بخشنده. بسیار جوانمرد: چه توان گفت که امروزچه کرد و چه نمود آن خداوند سخاپرور بسیارهنر. فرخی. که نیست چون تو سخاپروری بشرق و بغرب نه چون من است ثناگستری بشام و عراق. خاقانی
که سخا را پرورش دهد. که سخا را شروع کند. که از بسیاری بخشش دیگران را بسخاوت وا دارد. سخادوست. سخی. بسیار بخشنده. بسیار جوانمرد: چه توان گفت که امروزچه کرد و چه نمود آن خداوند سخاپرور بسیارهنر. فرخی. که نیست چون تو سخاپروری بشرق و بغرب نه چون من است ثناگستری بشام و عراق. خاقانی